اگه بخوام روزها و سالهای زندگیم رو براساس میزان تجربه کسب شده طبقه بندی کنم، قطعا ۱۸ سال گذشته رو در یک دسته قرار میدم و ۷ ماه اخیر رو تو دسته دیگه ای میگذارم. ۱۸ سال گذشته من چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتم، از راهرفتن و حرف زدن تو دوران کودکی گرفته، تا دوچرخه سواری، حروف الفبا، جمع و ضرب، ریاضی، هندسه، تا اینکه چطور بتونم انتگرال نامعین بگیرم (!)، هر روز چیزهای جدید و جدیدتری دیدم و تجربههای بیشتری کسب کردم، به حرفه طراحی و توسعه وب علاقهمند شدم و سعی کردم یادبگیرمش و بتونم بخوبی ازش استفاده کنم، اما همیشه تو این ۱۸ سال یک تکه از پازل گم شده بود، اینکه چطور باید با دیگران تعامل داشت، اینکه چطور باید زندگی کرد؟ چه چیزی شما رو تو مسیر پیشرفت و موقعیت قرار میده، و بلعکس چه چیزی به سرعت شما رو به نابودی میکشونه؟!
من تا قبل از این ۷ ماه هم به کار مشغول بودم، اما به صورت فریلنس، و شرایط طوری بود که من کمترین برخورد رو با مشتری داشتم، این به ذهن من این رو القا میکرد که من بهترین کار رو انجام میدم و هیچوقت هیچ نظر، یا کاری بهتر از این نیست، یا در مدرسه در برخورد با دوستان، باید قبول کرد که محیط بستهای که افرادی ثابت چندسال در کنار هم در آن زندگی کنند، چیز زیادی از تعامل با دیگران و جامعه به آدم یاد نمیدهد، درست است حرفی کوچک سرکلاس، یا یک اشتباه ساده در محیط مدرسه، ممکنه شما رو تو دردسر بندازه، اما اکثر مواقع زندگی روی بیرحم خودش رو بهت نشون نمیده، این باعث میشه که فکر کنی همیشه همینطور خواهد بود، همیشه راهی برای فرار از تنگنا هست، اما زندگی واقعی اینطور نیست.
توی این ۷ماه زندگی در محیط کار و همینطور دانشگاه، چیزهای زیادی رو به من یاد داد، شما در محیط کار با افراد بسیاری سروکار دارید، از آبدارچی و مستخدم گرفته (که همیشه احترامشون واجبه) تا امورمالی، مدیریت، سایر همکاران، هیچکدوم ازین افراد هم ملزم به احترام گذشتن به شما نیستند، تا زمانی که خودتون به خودتون احترام بگذارید، هیچکس وظیفه ندارد که شما را حمایت کند، در واقع طبیعی است که هرکس هوای خودش را بیشتر داشته باشد! شمایید که باید گلیم خودتون رو از آب بکشید بیرون! حتی ممکن است کوچک ترین حرفی، یا یک اشتباه ساده، روی بیرحم زندگی رو بهتون نشون بده! آن وقت بود که یاد گرفتم حرف زدن و نحوه رفتار، مهم است، حتی یک حرف ساده، زندگی خیلی جدی تر از چیزی است که ما فکر میکنیم، و اکثرا این را دیر میفهمیم. اکنون که به چند ماه گذشته فکر میکنم، میبینم که نحوه رفتار و برخوردم هر ماه و هر هفته و هر روز و هر ساعت، تغییر میکنه، نه اینکه از یه حالت به حالت دیگه تبدیل بشه، بلکه از شکلی خام و ناپخته و نسنجیده، هر روز پخته تر میشه، و این رفتار خام هنوز هم سال های سال باید بگذره که پخته بشه و تجربههای جدیدی کسب کنه و بشه روش حساب باز کرد!
خیلی هم خوب! بهترین بخش این چندماه، زندگی در محیط دانشگاه بود، چیزی که در ابتدا به آن علاقه ای نداشتم، البته هنوز هم به درس خواندن چندان علاقه ای ندارم! دانشگاه فرصتی بود برای آشنایی با اخلاقیات مختلف دیگران، دیدن فرهنگهای مختلف، پیدا کردن دوستان زیادی از همهی نقاط ایران، تجربه ای که به صورت مجازی قبل تر در توییتر کسب کرده بودم (و باید اعتراف کنم دوستان خیلی خوبی هم پیدا کردم!)، دانشگاه به من این فرصت رو داد که فکر کنم چطور باید زندگی رو ادامه داد، به این فکر کنم که مشکلات بچگانهی ما کم کم بزرگتر میشه، اینکه حل کردن مشکلات جدی تر میشه، اینکه باید به دیگران فرصت داد، زود از دیگران به دل نگرفت، زود کسی رو قضاوت نکرد! بگذریم، دانشگاه به من این که چطور انتگرال معین بگیرم هم یاد داد، اما متاسفانه من خوب نفهمیدم :)!
خیلیها به من گفته بودند، ولی طبق معمول، طبق قانون نانوشته انسانی که هرکس تا چیزی رو تجربه نکنه و خودش بهش نرسه قبول نمیکنه (!)، این رو فهمیدم که دانشگاه جایی نیست که فقط توش یادبگیری چطور انتگرال بگیری! جایی که باید یاد بگیری چطور زندگی خودت رو ادامه بدی، و چطور با دیگران ارتباط برقرار کنی و رفتار خودت رو به بهترین صورت، شکل بدی.
البته شاید این مطلب از نظر خیلیها مسخره بیاد، اما فقط خواستم تجربههای شخصیم رو به اشتراک بگذارم.
ممنون.
حسین.